در حالیکه جنبشهای پیشرو در کشورهای غربی به دنبال خنثی کردن زبان از ضمایر دوگانه جنسیت هستند؛ با تبدیل کردن حجاب به مُد دست به عادیسازی و فراگیر شدن یکی از نمادهای آپارتاید جنسی میزنند. حجاب که توسط قانون یا ارزشهای مردسالار به بسیاری از زنان خاورمیانه از جمله زنان ایرانی تحمیل میشود، حضور افرادی با جنسیت غیردوگانه را در جامعه سخت و غیر ممکن میکند.

من در ایران، کشوری به دنیا آمدهام که هرچه از کودکی فاصله گرفتهام و به جوانی نزدیک شدهام حقوق شهروندی بیشتری را از دست دادهام. چراکه، بنیانگذاران جمهوری اسلامی تفاوت جسمی مردان و زنان را بهانهای کردند تا بر مبنا قوانین شریعت ساختاری به وجود بیاورند که زن و مرد در آن حقوق و مسئولیتهای کاملا جداگانهای داشته باشند. آنها در کشوری که مرد و زن بر خلاف غرب هر دو “او خنثی” خطاب میشدند؛ نظام آپارتاید جنسی را بنا نهادند که زنان را به واسطه حجاب علامتگذاری میکند. آنها حجاب را اجباری کردند و برای تحمیل آن به زنان مجازاتهای سنگینی مانند شلاق و زندان در نظر گرفتند، تا تبعیض را در سطح جامعه و زندگی روزمره مشاهده پذیر کنند. در جامعهای که جمهوری اسلامی ساخته است، شما حتی اگر فردی از جامعه ال.جی.بی.تی.کیو+ نباشید ولی ظاهرتان در چهارچوب دوگانه مرد و زن نگنجد برای حضور در جامعه محدود میشوید. این موضوع برای افراد ترنسی که مجبور میشوند ظاهرشان را بر مبنا جنسیت اعلام شده در بدو تولدشان حفظ کنند، منجر به آسیب های روحی شدیدی میشود. بسیاری از آنها فقط میتوانند برای کارهای بسیار ضروری از خانه خارج شوند. افراد کوئیر ایرانی وقتی در فضا شهری حضور پیدا میکنند، دائم اضطراب را تجربه میکنند چون ممکن است توسط گشت ارشاد دستگیر شوند؛ یا توسط مردان مزاحم آزار ببینند، آزارهایی که بخاطر جنسیتشان حتی نمیتوانند از پلیس برای محافظت خود در برابر آنها، درخواست کمک کنند.


من یکی از این افراد ترنس هستم که در هجده سالگی مجبور شدم از ایران به تنهایی فرار کنم و به ترکیه بروم. الان ۲۵ ساله هستم و در کانادا زندگی میکنم، در محلهای که کلیسا و مسجد با فاصله کمی از هم قرار دارد و بین آن یک شراب فروشی است. دیدن چنین تصویری به من احساس آرامش و امنیت میدهد، احساس میکنم در ایران قبل از انقلاب و در خاطرات پدر و مادرم در سرزمینی دورتر از ایران زندگی میکنم. اما بدلیل فعالیتهایم برای شکستن ساختار دوگانه جنسیت در ایران، که منجر به رنج انسانهای بسیاری از جمله خود من شده است؛ توسط ارتش سایبری جمهوریاسلامی تهدید به قتل و ربایش از خاک کانادا میشوم. آنها باور دارند من و فمنیست ها میخواهیم مردانگی را از بین ببریم تا دیگر مردی در ایران باقی نماند که با آمریکا و اسرائیل مبارزه کند. همچنین باور دارند ما همجنسگرایی را در ایران رواج میدهیم تا جمعیت شیعیان کاهش پیدا کند. وقتی با چنین حملاتی مواجه میشوم احساس میکنم یکی از شخصیتهای رمان معروف سرگذشت ندیمه از نویسنده چیره دست کانادایی مارگارت اوت وود هستم. با این حال دست از تلاش نمیکشم چرا که به عنوان یک ایرانی دیدهام، چطور انقلاب اسلامی در سال ۵۷ از ایران جامعهای خیالی مانند جمهوری گیلیاد ساخت. انقلابیون اول آزادی بیان را به بهانه احترام به مقدسات مسلمانان محدود کردند و بعد نظامی را بنا نهادند که با تکیه بر مقدسات یک دین آدم میکشد. درست مانند آنچه که در قرون وسطا وجود داشت و لیبرالها با محدود کردن قدرت کلیسا توانستند از آن عبور کنند؛ و جوامع غربی را بنیان بگذارند که احترام به باورهای گوناگون در آن یک اصل مهم است.

با این حال من فکر میکنم که غرب دارد به عقب باز میگردد. سیاستمداران در آمریکا و کانادا لوایحی را ارئه میکنند که به بهانه اسلاموفوبیا، آزادی بیان را محدود میکند و به مسلمان ها امتیازات ویژهای در جامعه میدهد. رسانهها حتی صدای مسلمان پیشین و مسلمانانی که در مقابل قوانین شریعت ایستاده اند را پوشش نمیدهند و ما را متهم به غرب زدگی میکنند. در دانشگاهها نظر دانشجویانی مثل من راجع به اسلام محدود میشود. در کنار همه اینها، برایم باور کردنی نیست، فمنیستهای غربی حجاب را به سمبل مبارزه برای برابری زنان بدل کرده اند؛ آنها که خود روزی برای تغییر لباس شان که حضور آنها را در جامعه محدود میکرده جنگیده اند. حالا زنان ایران را که بخاطر مبارزه با حجاب اجباری و یا حتی سر نکردن حجاب در فعالیت های روزانه به زندان میافتند عملا مستحق تبعیض میدانند. حجاب سر کردن آنها به عنوان زنان غیر مسلمان برای من مثل این است که آنها با پوشیدن لباس زنان قرن نوزدهم پلاکارد “بدن زن حق خودش است” را دست بگیرند. از طرفی احساس ناامنی میکنم وقتی میبینم یک کوئیر سفید پوستِ غیر مسلمان در راهپیماییها روی دوشاش پرچم رنگینکمانی انداخته و حجاب هم سر کرده است. برای من دردناک است که حجاب از سمتی باعث محدود شدن حضور افراد با هویتهای جنسیتی غیردوگانه در جوامع خاورمیانه میشود و از طرفی به عنوان نماد تنوع در کنار پرچم رنگینکمانی قرار میگیرد. از طرفی خشمگین میشوم وقتی میبینم جنبشهای ضد تبعیض نژادی و ضد امپریالیسم، با یک منش استعمارگرایانه تمام زنان خاورمیانه را مسلمانی تصور میکنند که حجاب به سر دارند. با این حال، من در همه این جنبشها حضور پررنگ داشتم. هشت مارس در کنار زنان غربی به خیابان آمدهام. رژه افتخار جامعه ال.جی.بی.تی برای من همیشه پر شور بوده و در جنبش “جان سیاهان مهم است” و اعتراضات بومیان کانادا همیشه در کنار آنها ایستادهام. اما تصور اشتباه آنها از مردم خاورمیانه و عمل کردن بر اساس تصور اشتباه شان همیشه مرا دلسرد کرده و از خودم پرسیدهام: آیا جان ما مردمان خاورمیانه برای آنها همان قدری مهم است که جان آنها برای ما مهم است؟
با تمام این اتفاقات نگران کننده، بسیاری مثل من هستند که باور دارند جان زنان و ال.جی.بی.تی های خاورمیانهای مثل جان سایرین مهم است. افرادی که زیر سایه پرچم طالبان و جمهوری اسلامی جان شان را به دست میگیرند و در مقابل مردان مسلح میایستند تا از آزادی بدن و حرمت انسانی شان دفاع کنند؛ و وقتی مثل من مجبور به ترک کشورشان میشوند با تمام محدودیتها و تهدیدها همچنان صدای رنج خودشان و افراد شبیه به خودشان در ایران و افغانستان هستند. ما زنان و کوئیرهای غربی نمیخواهیم جلوتر از ما برای آزادی و حقوق مان مبارزه کنند، بلکه میخواهیم به بهای گزافی که زنان و کوئیرهای خاورمیانه برای برابری خواهی و مبارزه با تبعیض میدهند احترام بگذارند. ما میخواهیم آنها پشت ما باشند، همانطور که حقوق بشر آنها برای ما مهم است و صدای جنبش های آنان در جوامع ما شنیده میشود.
امیرا ذوالقدری،
فعال برابری جنسی و جنسیتی